اینو خیلی وقته میدونم
مهم نیست...
دیگه باید رفت..
فایده ای جز رسوا شدن عشق نبود..
متهم به بهترین وجه بازی کردنم
خسته شدم از حقارت
مثل تورم. باید در همین حد مهار شود...
سینه ام بیشتر، بیش از این تحملش را ندارد...
اینو خیلی وقته میدونم
مهم نیست...
دیگه باید رفت..
فایده ای جز رسوا شدن عشق نبود..
متهم به بهترین وجه بازی کردنم
خسته شدم از حقارت
مثل تورم. باید در همین حد مهار شود...
سینه ام بیشتر، بیش از این تحملش را ندارد...
حتی یک درصد احتمال برای صداقت من نزاشتی
فکر کن به یک درصد اگر وجدان داری
بعد ببین از من چه ها نساختی
هی...
الان دیگه خالیم از هر باوری
آن هم به بدترین راه
چقدر بده
که یک عمر بنویسی
برا کسی که بدونی هیچی از نوشته ها تو نفهمید
یک عمر خوش بودم مخاطبم کسی بود که به دنیایی مخاطب ترجیح اش می دادم
انگار این نخ کشیده شد و دانه های باور هر کدام آواره راهی شدن
من دگر آموخته ام به بی نیازی..
سالهاست که احساسم به جرم خودخواهی سرگردان چشمانت گشته است.
این وجود ها روزی گم میشوند...
کاش کسی بود که میدانست اوج دوست داشتن را
کاش کسی بود به کاری که من نکردم (چک کردن) حساس نبود
چه بگویم...
کاش کسی بود که مرا یک بار می کشت...
کاش کسی بود که حداقل تنها قلبش مال من بود
کاش کسی بود که نمی گفت دوست داشته باش و برو به درک...
کاش کسی بود که معنای عشق را تنها در بوی بهار نارنج حیاط نمی دید..
کاش کسی بود که با احساس بازی نمی کرد
کاش کسی بود که اینقدر واضح عشق را انکار نمی کرد
کاش کسی بود که خودخواهی نمی دید خواستنش را ..
عشق کشی شده افتخار...
قدیما تمام دنیات رضایت عشق بود...
این روزا تمام فکر و ذکرت شده تحقیر عشق...
بعد انکار و ...
در راه عشق، دوست داشتن و بوسه بر عشق...تمام زندگی و افتخار است...
افسوس که قلبی را که دوستت داشته خیلی واضح بی حرمت میکنند و انکار بی حرمتی...
حال میگویم....
آهای بی معرفت ...
منم ...
منم که گفتی دوستت دارم ...
بیا که لبانم منتظرند تا بوسه عشق را بر گونه هایت جاری سازند...
نگذار کسی قلب های بهم گره خورده مان را مانع شود...
بیا بگذار من پر رو شوم از بوسه هایت...
بگذار دست هایم به دور شانه هایت تمام زندگی را لمس نماید
ای عشق من مال من باش ...
بیا دیوانه وار سرمست دیدار هم باشیم...
بیا...
آهای دوستت دارم در دهانم منجمد گشته...
بیا با شیطنت و گرمی چشمانت دوستت دارم را جاری ساز...
آخ که چقدر دوستت دارم...
آه راحت شدم...
مردم از دست نگفتن...
نمی دانم ،تقریبا دگر فرقی ندارد،
فهمیده ام که باید آرام باشم
فهمیده ام که دوست داشتن را برای خودم نگه دارم
شاید فهمیده ام نباید احساس را به کسی تحمیل کرد
احساس بدون درخواست ،اگر حسی باشد بدون التماس می تراود،یاد گرفته ام مایه آزار و اذیت نباشم ، بگذارم روح و روان کسی را با خواسته های نامعقولم نرنجانم،
فهمیده ام ،که نباید انتظار عشق داشت، اگر طلب عشق نمودی،عشق نیست و اجبار است،پس بخاطر همه خواسته هام شرمسارم و خجل،..
پس الان آرامم و بهتر...